یک نمایش نامه خوب چه ویژگی هایی دارد؟

یک نمایش نامه خوب چه ویژگی هایی دارد؟

این مقاله در حال بروز شدن است.

_____________________________

جان  میلینگتُن  در مقدمۀ نمایش نامۀ خالی بند دنیای غرب چنین می گوید:

در نمایشنامه  خوب هر گفتاری باید مانندِ سیب یا  میوه  ا ی مغزدار معطر و خوشمزه  باشد، و امکان ندارد که  چنین  گفتاری را  کسی از میان مردمانی بنویسد که  دهانشان  به  شعر باز نشده  باشد.

نمایش نامه  خوب چه  ویژگی هایی دارد؟

  1. میزانِ خلاقیت به  کار گرفته  شده.

من: به  نظر من  یه  نمایش نامه  خوب نمایش نامه  ایه  که  تمام اصول اجرا  توش رعایت  شده باشه و اگه  اینطور نباشه  دیگه  به  درد نمی خوره.

فاطمه: حرفت  درسته. ولی تنها  نباید به  اجرای اون  فکر کرد. باید تمام جوانب رو در نظر گرفت.

من: چه  جوانبی؟ تو اگه  نتونی قابل اجرا بنویسی، ننویسی بهتره. تا  حالا  کسی رو  دیدی که  همینجوری نمایش نامه  بخونه. مردم  بیشتر میرن تئاتر.

فاطمه: گفتم  که  یکی ا ز اصولش همینه ولی تو اگه  اصولِ دیگرو رعایت نکنی و تنها  به  اجرا  فکر کنی، خلاقیتت رو گم  می کنی.

من: بازم  داری فلسفی می کنی ماجرا  رو.

فاطمه: به  فلسفه  چه  ربطی داره. دارم  می گم  باید خلاقیت  رو وارد کار کرد. جملۀ جان میلینگتُن رو یادت  بیار. اون  هم  از خلاقیت  میگه.

من: من  که  خلاقتی توش نمی بینم. خب حالا لپ مطلبت این بود که  یکی از ویژگی های یه نمایش نامه  خوب اینه  که  خلاقیت داشته  باشیم.

فاطمه: آفرین  همین  رو  می خواستم  بگم. دومیش رو هم تو گفتی. باید نمایش نامه  ا ی رو  بنویسی که  قابل اجرا  باشه. ولی این رو باید بزاری برای مرحله آخر.

دیالوگ هایی از کتابِ خالی بند دنیایِ غرب از جان میلینگتُن:

کریستی ( مسحور و شیدا) و اگه   اُسقفا اون  موقع تو رو  ببین، مثلِ اولیا و قدیسین از نرده های بهشت سرک می کشن واسه  دیدنِ هلن زیبای تروا که  سرخوش و خندون  با  یه  دست گل تو شال طلاییش این  طرف و اون  طرف می خرامه.

پگین ( با  مهربانی و لطافت) کریستی ماهُن، تو توی من  چی دیدی که  فکر می کنی می تونم  مونست  باشم؛ که  این  جور شاعرانه  حرف  می زنی و این  جور دلتو میریزی بیرون؟

 

2. استفاده  از دیالوگ هایی که  مسیر نمایش نامه  را  هموار کند.

ایبسن؛ در مایر 17:

هرکسی بخواهد مرا  خوب بفهمد، باید نروژ را  بشناسد. چشم انداز تماشایی اما نامهربان شمال ( اروپا) که  مردم  را  احاطه کرده  است و زندگی منزوی ( چون  اغلب خانه  ها کیلومتر ها از هم  فاصله  دارند) مردم  را وادار کرده  است  به  جز خود به  دیگران  نیندیشند و برای همین  فکور و جدی به  نظر می آیند. اینان در خود فرو می روند و شک می کنند که  غالب اوقات  دل به  یاس می سپارند. در نروژ از هردو نفر یکی فیلسوف است. آن زمستان  های طولانی با  آن  مه غلیظ در بیرون. آخ که  چقدر همه  محتاج آفتاب اند!

من: خب این  چه  ربطی به  دیالوگ خوب و بجا داشت.

فاطمه: نمایش نامه  نویس به  اندازه  داستان  نویس دستش باز نیست. تنها  با  دیالوگ هایی که  میاره  می تونه به  ما  بفهمونه  که  شخصیت هایی که  به  کار برده، 1. عقایدشون  چیه. 2. طرز لباس پوشیدنشون  چطوره. 3. میزان تحصیلاتشون 4. ویژگی های ظاهریشون  چطوره. ما  زا  طرز لباس پوشیدنشون  خیلی چیزارو متوجه  میشیم.

من: یعنی تو با دیالوگ هایی که  می خونی همۀ این  ها رو  متوجه  میشی؟

فاطمه: و حتا بیشتر از اینا. نویسنده  باید تمام اون  چیزی که  می خواد بگه  رو تو دیالوگ های که  به کار میگیره، اونم  با  طرز بیانی که  داره  به  مخاطب خودش نشون  بده. مثلن  ایبسن تو نمایش نامه  وقتی ما مردگان  سر برداریم، با  دیالوگ های بجایی که به  کار گرفته  خیلی خوب ما رو با  مردمان  نروژ و حال و هواشون  آشنا کرده. همون  طور که  اول متن  برات  گفتم.

من: یعنی تمام دیالوگایی که  به  کار گرفته  حساب شدس؟

فاطمه: دقیقن. تو هیچ دیالوگی رو نمی بینی که  چیزی پشتش نباشه. همه  چیز خیلی خوب حساب شدس. نه چیزی کم  داره  و نه  چیزی اضافه.

من: فقط ایبسن تونسته  چنین  مهارتی رو به  کار بگیره؟

فاطمه: نه. نویسنده  هایِ زیادی هستند که  از این  اصل پیروی کردن.

من: به  نظر کار سختی میاد. آخه  چطور ممکنه  که  همۀ دیالوگ ها مسیرو برامون  هموار کنن.

فاطمه: همه  چیز به  دانش نویسنده  بر میگرده. اگه  نویسنده به  موضوعی که  داره  ازش نمایش نامه  میسازه  اشرافِ کامل داشته  باشه، اون  وقت  دیگه  کارش چندان  هم  سخت  نیست. همین میشه  هموار کردن مسیرِ داستانی که  می خوایم  خواننده  بهش پی ببره.

دیالوگی از وقتی مامردگان سر برداریم از هنریک ایبسن:

روبک: منظورت اینجا کنارچشمه های آب معدنیه؟

مایا: منظورم همجای این مملکته. البته اون  پایین تو شهر کم شلوغ و پرجُنب و جوش نبود، ولی حتا اونجام… تو اون شبوغی و هیاهو، سکون و مرگو می شد حس کرد.

3. ایجادِ صحنه  هایی متناسب با  موضوع نمایش نامه:

ریموند آبستفلد در کتاب صحنه  پردازی در رمان  می گوید:

نکتۀ جالب دربارۀ آثار هنری کامل این است  که محصول نهایی، بزرگ تر و ارزشمند تر از مجموع اجزای کوچک تر آن است.  اثر هنری، از این  نظر، مانند یک خانواده ، جامعه  یا یک کشور است و هر صحنه  مانند عضوی از خانواده  است: با اینکه  تک تک اعضا در جای خود عزیزند، ارزش و تاثیر اصلی آنها در گرو وظایفی است  که  در خدمت  گروه  بزرگ تر، یعنی خانواده  انجام می دهند.

من: به  نظرم  مهم  ترین چیزی که  توی یک نمایش نامه  اهمیت  داره، دیالوگ هایی که  به  کار گرفته  میشه.

فاطمه: دوست  داری نمایش نامه  ای  که  می نویسی توی ذهنِ همه موندگار بشه یا نه؟

من: کیه  که  دوست  نداره؟ آخه ولی کل نمایش نامه  رو  دیالوگ پر می کنه. باید بیشتر وقتت رو  روی دیالوگا بزاری. نباید برای چیزایی که  خیلی اهمیت  ندارن وقتت رو هدر بدی.

فاطمه: صحنه  اگه  خوب نباشه، هیچ دیالوگی هم خوب از آب در نمیاد.

من: چه  ربطی به  هم دارن. تو میای تنها چند سطر صحنه  پردازی می کنی، اما تمام سطرای بعدیت  رو  دیالوگ پر می کنه.

فاطمه: من  میگم  که  همۀ اینها در کنار هم  باعث میشن  که  یک نمایش نامه  خیلی خوب از آب دربیاد. یک اثر هنری مثل یک خانواده  می مونه. بزار برات یه  مثال بزنم. تو یه  خونواده  رو در نظر بگیر. همۀ اعضای اون  خونواده عالین. مادر و پدر هر کدوم  تو جامعه  برای خودشون  سری در آوردن. یکیش دکتره و اون  یکی معلم. دو تا  بچه  دارن. یکی از اونا  درس خونده  خارجس، اون یکی اما  درس خوندۀ مهمونیای شبونس. خب به  نظرت آیا این  خونواده  می تونه  خودش رو کامل بدونه؟ حتا اگه  جامعه  اونا رو  باهم توی ترازو قرار نده، اما خودشون همیشه  احساس خلع می کنن.

من: من  که  نمیگم نباید صحنه  خوب باشه. میگم یکی از علت  های یک نمایش نامۀ خوب این  علت  نیست.

من: مثلن این  صحنه رو ببین از نمایش نامۀ عاقبت عشاق نیمه  چاک از نیل سایمون:

صحنه آپارتمانی ست یک اتاقه در منهتن. ساختمانی نوساز که  که  بیش از پنج شش سال از عمرش نمی گذرد. چیزی که  در نظر اول به  چشم می آید عدم تناسب اثاثیه  و تزئینات منزل با خود آپارتمان است. تالار داری تهویه ای مطبوع و کفپوش پارکت شیک و براق آپارتمان های مدرن است در حالی که  اثاثیه حکایت دیگری دارد. هر تکه از اثاثیه عمری دست  کم  سی ساله دارد و گرچه  از جنس خوب ساخته  شده و به  خوبی هم  نگه  داری شده  اما کاملن از مد افتاده  است. عکس های متعدد خانوادگی، فرزندان و نوه ها.  از ظاهر امر پیداست  که  آدم سالخورده  ای آن جا زندگی می کند که  با  توجه  به  کوچکی آپارتمان احتمالن  تنها هم هست.

درسته که صحنه  کوتاهِ ولی ازش خیلی چیزا رو  می تونیم  بفهمیم. یه  طورایی نویسنده داره  به  ما  گرای خیلی چیزا رو  میده. برای همین  باید حواست  باشه  که  از چه  صحنه  ای برای چه  دیالوگی استفاده  می کنی.

من: سخت شد که.

فاطمه: سخت  نیست. تو تنها باید صحنه  ای  که  می خوای بسازی رو تا حدودی بشناسی. تا  بتونی برای مخاطب خودت  خیلی خوب اونو بیان کنی.

من: مهمه  که  طولِ این  صحنه  ها چقدر باشه؟ آخه  به  نظر کارِ دشواری میاد.

فاطمه: نه. چندان  اهمیتی نداره. مهم اینه که  تو بتونی خیلی خوب صحنه  رو خوب بیان کنی.

من: همۀ صحنه هایی که  من  خوندم تا حدودی کوتاه  بودن.

فاطمه: نویسنده  هایی هم  هستن که  صحنه  هایی به بلندی دو صفحه  نوشتن.

من: مثلن کی؟

من: یوجین اونیل. در کل بلند یا  کوتاه  بودن  یه  صحنه  نیست که  اهمیت  داره. تو باید ببینی که نمایش نامت  چی رو می طلبه.

 

4. استفاده  از پیرنگ ها

رونالد بی . توبیاس در کتاب بیست کهن الگوی پیرنگ می گوید: 

همۀ ما  این  جمله  متعارف را  شنیده  ایم: (( پیرنگ همان  ساختار است.)) بدون ساختار شما  چیزی ندارید. به  ما  به  گونه  ای آموزش داده  شده  که  از پیرنگها بترسیم، چون  بزرگ تر و وحشتناک تر از آن چیزی است که  به  نظر می آید و خیلی از چیزها به  آن  وابسته  هستند.

من: ولی  داستان  هایِ زیادی هستن که  هیچ پیرنگی ندارن و موفق هم بودن.

فاطمه: یه دانشمند که  برنده جایزه  نوبل هم هست، دربارۀ عنصر تصادف حرفِ خوبی زده که  به  نظرم به  درد تو می خوره.

من: تصادف هم مگه  عنصر داره؟

من: بزار جملۀ کاملش رو که  تو کتابِ بییست کهن الگوی پیرنگ خونده  بودم برات بخونم.

(( اتفاقی بودن  یعنی چه؟ احتمال اینکه  چیز مشخصصی در زمان و مکان معینی اتفاق  بیفتد بسیار کم  است، اما هنوز هم هر ثانیه از شبانه روز ما مملو از این  گونه  اتفاقات است. سکه ای را  روی زمین  می اندازید، این  سکه در مسیر مارپیچی حرکت می کند. سپس  می چرخد و در نهایت می ایستد. احتمال اینکه این اتفاق دوباره  درست  به  همان  شکل تکرار شود چقدر است؟ یک در ملیون ها و شاید ملیارد ها بار،  اما این  اتفاق به  شکلی بسیار طبیعی رخ می دهد، انگار که  هیچ چیز شگفتی در آن نیست. هر اتفاقی در زندگی ما می تواند به  وقوع بپیوندد، انگار هیچ چیز شگفتی در آن وجود ندارد.))

من: خب درکل این دانشمند می خواسته  بگه هیچ اتفاقی اتفاقی نیست. ولی  این  چه  ربطی به  پیرنگ داره؟

فاطمه: درسته. اون  معتقد بوده  که  هیچ چیز تصادفی نیست. تو گفتی که  ما داستانا و نمایش نامه  هایِ زیادی داریم  که  هیچ پیرنگی ندارن، اما موفق هم بودن. من  کاری هم به  موفقیت اونا  ندارم و این  هم  یک در ملیون هستش که  ما  پیرنگ ها رو رها  کنیم و بتونیم  داستان و یا نمایش نامه  خوبی داشته  باشیم. می خوام اینو بدونی که پیرنگ مثل یک اسکلت  می مونه برای نمایش نامۀ ما. هیچ نمایش نامه  ای اتفاقی به  یه  نمایش نامه  خوب تبدیل نمیشه.

من: یعنی رعایت  کردنش کاره  ما رو پیش میبره؟

فاطمه: وقتی پیرنگ داشته  باشی دیگه بهتر میتونی کارت  رو  پیش ببری. یه  جورایی پیرنگ مثل نقشه  راه  می مونه. بهت  میگه  که  تو هر نمایش نامه  ای  بیشتر باید روی چه  چیزی تمرکز کنی.

من: این  دیگه  خیلی کار میبره. این  جور که  تو داری میگی اصلن  مشخص نیست  که  ما  چند تا  پیرنگ داریم.

فاطمه: پیرنگا خیلی زیادن. و این  که  سرِ تعدادش اختلاهای زیادی هست. مثلن رادیاردکیپلینگ معتقد بوده، 69 تا  پیرنگ وجود داره ولی ارسطو معتقد بوده  که  تنها دوتا  پیرنگ وجود داره.

من: اون  کتابی که  ازش حرف زدی، بیست تا  پیرنگ رو گفته؟

فاطمه: اون  مهم  ترین هاشو گفته و معتقده  که  بقیه  از دلِ این بیستا در اومدن.

بزار برات چند تا از  دیالوگای نمایش نامۀ عاقبت عشاق سینه چاکو برات بخونم. می خوام ببینی چقدر نویسنده  خوب تونسته  از پیرنگ تو داستانش استفاده  کنه:

بارنی: ( ملتمسانه نگاهش می کند) الن- الن، خواهش می کنم. ازت  خواهش می کنم بشین، بذار منم یه  کلمه حرف بزنم.

الن: یک کلمه  حرف بزنی؟ تا همین  جاش جناب عالی نصف وقتمونو به  چرت  و پرت  گفتن  تلف کردی. حالام باید اون نصف بقیه شو صرف تمیز کردن جای لبام از روی گیلاس و پف کردنِ کوسَنا بکنی و بعدشم از اینجا بزنی چاک.

بارنی: ( به  آرامی) اگه  صداتو یه خرده  بیاری پایین-

 

 

 

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط