کار اصلی ذهن
کار اصلی ذهن من: امروز 1402/2/2 ذهن: به خاطر رند بودن تاریخ بود که اومدی و اینجا چیزی نوشتی؟ من: چه ربطی داشت؟ ذهن:
کار اصلی ذهن من: امروز 1402/2/2 ذهن: به خاطر رند بودن تاریخ بود که اومدی و اینجا چیزی نوشتی؟ من: چه ربطی داشت؟ ذهن:
فرمانروایی ذهن امروز: 1402/1/9 ذهن: اومدی که بازم یه چیزی بگی و بری؟ من: نه دقیق نمیدونم که باید از چی بگم. ذهن: خب
مداوت ما را به مسیر پر گل می رساند. من: امروز 1402/12/26 من: بازم شروع کردن برات سخت شده. من: آره . یکمی دستم سخت
تمرکز بر روی خواسته ها بلافاصله بعد از برخوردِ پاهایم با آسفالت کفِ خیابان، نجوایی در درونم شکل گرفت. بر روی کفش هایم خم شدم،
فقط بنویس من: امروز 1402/12/8 من: چند روز بیشتر نمونده که سال رو به پایان برسونی. من: آره . اینو قراره هربار که مینویسم، بهم
چگونه خودمان را ارزیابی کنیم؟ من: خب خب. به 1402/11/30 هم که رسیدیم. من: قرار بود نرسیدم. من: سال داره تموم میشه. من: قرار بود
ثابت ماندن در مهارت نوشتن (با قر ار گرفتن انگشتانش بر روی صفحۀ کیبورد صدایی در سرش می پیچد. دستانش به فرمان آن
خود سرزنش گر درون صحنه اتاق پذیرایی خانهٔ مادری در همدان. (فاطمه لحافِ کرسی را تا بالای زانوانش بالا آورده. سرش را در گوشی موبایلش
هدف از نمایش نامه نویسی من: اصلن چرا یه دفه تو نمایش نامه نویس شدی؟ چرا مثلن داستان نویس نشدی؟ من: نمایش نامه نویسی رو
نمایش نامه نویسی صندلی را کنار می زند. لب تاپش را باز می کند. دستانش را به سمت دکمه ا ی که در سمت چپ