درباره من

از زمانِ تولد این سایت تا به حالا، دربارۀ من هایِ بسیاری متولد شده  اند. بعضی از آنها تنها چند روز در این  سایت سکنا گزیده اند و بعضی دیگر هم  شانس بیشتری برای ماندن در این  سایت داشته اند.

در نهایت  سرنوشت  همۀ آنها  رفتن به  سطل زباله بوده است.

و اما این دربارۀ ما که  در حالِ نگاشتن آن هستم با آن مادر مرده های قبلی اندکی متفاوت است.

علت تفاوت آن نوری است که  خواهانِ روشن کردن آن  برایت هستم.

در حالِ نگریستن به  ماه  بودم که  حسی در من شروع  به متولد شدن کرد. حسی که  با آمدنش لبخند را  بر روی لبانم و اشک را  در چشمانم جاری ساخت. با  نگریستن به ماه، به یادِ نوری در درونِ خود افتادم. نوری که  مدت ها با خاموشی هم خانه  شده بود و خیال روشن شدن نیز نداشت.

این نور درونِ تمامِ آدم هایی که  بر روی این کرۀ خاکی زیست می کنند وجود دارد. و اما عدۀ کمی به  این نور آگاه هستند.

آنهایی که  این  نور را کشف کرده اند توانسته  اند جهانشان را  با نورشان روشن کنند.

همان لحظه  بود که  به  یاد انیشتین، گراهامبل، ادیسون و.. دیگر آدمهایی که روشنا بخش جهانشان بودند، افتادم.

هر کدام از ما این  وظیفه را  داریم که  باپی بردن به آن نور، زمین  را نورانی تر کنیم.

نورِ ماه  مرا  به  یادِ نوری که  درون  خود داشتم  انداخت. نوری که سالیان سال در انتظار طلوع بود و تنها  یک نیم نگاهی به  آن می تواسنت  آن را شکوفا کند.

من با نوشتن توانسته  بودم جرقه ای در آن ایجاد کنم. اما این جرقه برای روشن تر شدن کارِ بیشتری را خواستار بود.

بعد از آن که  نگاهم را  از ماه  برداشتم، با  سرعت هر چه تمام تر به  سمت  خانه گز کردم.  وقت آن  رسیده  بود که  خودم را  بازیابی کنم.

با نوشتن خودم را  زیر ذربینی بزرگ قرار دادم. برای روشن شدن، کار های زیادی بود که  باید به  انجام می رسید. کار هایی که  خیلی زمان بر بود اما اگر برای آن ها  اندکی وقت صرف می کردم می توانستم به خواسته  ای که  در دل دارم دست  یابم. برای همین خودم را  مشغول به  کار کردم.

از آن  روز بود که ایدۀ  نوشتن از گفت و گوهایی درونی در من شکل گرفت.

جسارتی در من پدید آمده  بود که به من  می گفت: گفت و گوهایی که  در خفا انجام میدی رو  علنی کن.

خیلی خوب نمی دانستم که  در حالِ انجام چه کاری هستم. روزهای اول دستانم  خودشان را  به  این  سمت و سو هدایت می کردند. اما رفته  رفته  این گفت و گوها شکلی دیگر به  خود گرفتند.

تا  اینکه  بعد از مدتی همۀ آن شور و حرارتی که  در من شکل گرفته  بود به  سمت  خاموشی کشیده  شد.

خودِ من  نیز درگیر آن گفت و گوهای ذهنی شده  بود.

گفت و گوهای ذهنی ام در آن مدت:

این کار بدونِ هیچ نمونه  ای در حالِ نوشته. کسی تا  به  حال نه  این  سبک را دیده  و نه تا  به  الان از اون شنیده. ممکنه که  با  خودشون خیال کنن که  این  سبک به  هیچ دردی نمی خوره. اگه این  سبک خواننده زیادی نداشته  باشه چی.

تو خیلی خوب داشتی تو سبک قلبی کار می کردی.

تموم بازدید هاتو از دست میدی.

رفته  رفته  این  گفت و گو ها مرا  به  سمت  ننوشتن هدایت  کردند. دیگر از اعماق قبلم آن ها  را  نمی نوشتم و تنها  برای پر کردن  سایت آن ها  را  به  انتشار در می آوردم.

متوجه کم  شدنِ نیرویی که مرا به  سمت نوشتن هدایت می کرد  شده  بودم اما  به  علت آن  واقف نبودم و شاید هم باورت  نشود که  همین  حالا  علت آن  را بافتم.

آن  روزها  خیال می کردم  که  هیجانم کم شده  است. خیال می کردم که من همیشه همینگونه  هستم مدتی با  اشتیاق کاری را  به  انجام می رسانم و مدتی دیگر همه  چیز برایم تکراری می شود.

اما  حالا  چیزی دیگر برای باز شد. تمام آن بی انگیزه شدن  ها  برای این بود که  من نیز تن به  آن  گفت  و گو ها داده  بودم.

کسی که  از آن  گفت و گو ها  سخن می گفت خودش نیز گرفتار آنها شده بود.

اما از آن جایی که  دیگر مانند گذشته  خودم را در دام آنها قرار نمی دهم از جایم برخیزدم. اندکی کند و کاو کردم و به  این  نتیجه رسیدم  که  این گفت و گو ها می تواند جهانی را  نجات دهد و می تواند جهانی را  نابود کند.

چرا  از آنها  چیزی نگویم.

کسی که نیازمند شنیدن آن باشد پیدا خواهد شد.

لزومی ندارد کاری که  انجام می دهم نمونه  ای داشته  باشد. همین  نداشتن نمونه  نشان  از  این است که  این راه  برای من  است و من  باید تمامِ سعی خودم را در آن بکنم  که  به دیگران مهم بودنِ این گفت و گو ها را  یاد آور شوم. گفت و گو هایی که  تا به  الان جدی گرفته نشده  اند.

و همین جدی نگرفتن باعث دور شدنِ از خود شده  است.

از نوری که  به انتظار روشن  تر شدن است.

از درونی که خواهان این است که نورش را  آشکار کند اما کسی نیست  که جرقه اولیه  را  بزند.

این گفت و گو ها جرقه ای است برای روشن شدنِ نورِ درونمان.

اگر خواهان روشن  کردنِ نورِ درونت هستی، گفت و گو هایی که  نوشته  می شود را  با دقت بیشتری بخوان.

بعد از خواندن آنها  خودت  را  به یاد آور که  در چینن موقعیتی چه واکنش هایی از خودت  به  نمایش گذاشته  ای.

هدفِ دیگر این گفت و گو ها:

ما  در  این گفت  و گو ها به نمایشی بودنِ زندگی پی خواهیم برد.

هرکدام از این گفت و گو ها نمایش نامه ای کوتاه از زندگی ما بر روی زمین است.

بعد از خواندن و نوشتن  آنها  به  این پی خواهیم برد که  ما به  این نمایش نامه  با چه  دیدی می نگریم.