نمایش نامه نویسی

نمایش نامه  نویسی

صندلی را  کنار می زند. لب تاپش را  باز می کند.  دستانش را  به  سمت  دکمه  ا ی که  در سمت  چپ لب تاپ قرار دارد می برد. و منتظر روشن  شدن  صفحه  آن  می ماند. با صدای آلارم روشن  شدن لب تاپ سرش را  از روی میز به  سمتِ صفحه ی مانیتور بر می گرداند. لحظه  ای را  بی حرکت  می ماند و بعد از گذشته چند دقیقه  سراغ فایلِ ماجراهای من و من  می رود.

من: امروز 1402/10/20

من: عنوانی که  برای این  متن  انتخاب کردی به  نظر آشنا  میاد.

من: قبلن خیلی ازش برات  گفته  بودم.

من: حافظم رو که  از دست  ندادم. میدونم قبلن ازش گفتی. منظوم این  بود که یعنی واقعن دوباره به سمت  نمایش نامه نویسی رفتی؟

من:نمایش نامه  نویسی رو ول نکرده بودم که  حالا  بخوام  دوباره  به  سمتش برم.

من: ول نکرده  بودی، اما  دیگه تو سایتت خبری ازش نبود.

من: آره. ولی تصمیم گرفتم که  دوباره  بیارمش توی سایت.

من: می خوای راستشو بهم بگی که  چی شد یک دفعه دوباره این  فکرو کردی؟

من: خب خیلی وقت  بود که  به  فکر یه  تغییر بودم. یه  حسی بهم می گفت  که  یه  چیزی کمه. با  اینکه  فعالیتم خوب بود بازم  راضی نبودم از عملکردم. خلاصه  که  خیلی بهش فکر کردم.

من: نتیجه  فکرات  دوباره  نوشتن از  نمایش نامه  نویسی بود؟

من: آره. راه  رفتم. باورت  شاید نشه ولی دوساعت  تمام راه  رفتم و فکر کردم. دربارش نوشتم و در نهایت  به  این پی بردم  که  نوشتن از نمایش نامه  نویسی بیشتر از همه  منو خوشحال می کنه.

من: تا  الان  نگفتی بهم چی شد که  دیگه  ازش تو سایت  حرفی نزدی. تمرینات رو کم  کردی و دیگه  مثل قبل جدی دنبالش نکردی.

من: خب علتش رو خودم  هم  همین  حالا  بهتر درک می کنم. اون  روزا رو یادته  که  بایکی از دوستام  تصمیم به  نوشتن  یه  نمایش نامۀ مشترک گرفتیم؟

من: آره. خیلی هیجان  زده  بودی. مطمئن بودی که  نمایش نامت  فروش میره  و میتونی سری تو سرا در بیاری.

من: ولی خب اون  پروژه  با  شکست  مواجه  شد.

من: پس داری میگی همون  شکست  بود که  باعث شد که  بی خیال بشی؟

من: آره. همون  باعث شد که  دیگه  تو نمایش نامه  نویسی کم رنگ شدم.

من: تو که  این  رو خوب میدونی، شکست ها همیشه  نویدی برای پیروزین.

من: آره  ولی خب دیگه  منم  گرفتار شدم و خودم هم  نمی دونستم  که  علت یه دفعه بی علاقه  شدنم چیه. چند روز پیش کتابِ بیندیشید و ثروتمند شوید رو می خوندم، در این مورد حرفایی زده بود که منو به فکر فرو برد.

من: چی گفته بود؟

من: متنِ کتاب رو برات میگم.

بعضی ها به حکم تجربه اهمیت مداومت را می شناسند. این ها کسانی هستند که شدت اشتیاق در آن ها به قدری زیاد است که هر شکست سرانجام به موفقیت منتهی می شود.

من: یه  جورایی آره. یه  جورایی هم نه. ولی اینا مهم  نیست. این  مهمه  که  دوباره  سرجام  برگشتم و این بار با  تمرکز بیشتری کارم  رو  پیش میبرم.

فایل را  ذخیره  می کند. نگاهی به  آن  می اندازد و بعد از اندکی دکمه  پرانی، آن  را  در سایتش آپلود می کند. صفحه  های باز شده  را  می بندد. صندلی اش را  کمی تکان  می دهد. بعد از گذشت  چند دقیقه بعد لب تاپ خاموش می شود.

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط