اون روی سکه

– خیلی حرفا با تو دارم بزنم، ولی نمیدونم باید از کجا شروع کنم.
– از شروع تنفرت برام بگو.
– تو فامیل یه نفرو داشتیم، از اونا که از نظر همه منفورِ. خیلی مغرور بود. خودشو بالا تر از همهء ما میدونست. یه بارتو جمع نشسته بودیم، یه هو برگشت گفت اگه میشه به من یه دونه کلنکس بدین. ما هم که نمی دونستیم کلنکس یعنی چی گیج شده بودیم. خواستیم خودمونو تابلو نکینم، رفتیم و یه پلاستیک براش آوردیم. خیال میکردیم یعنی پلاستیک. این یارو پلاستیک و که دید زد زیر خنده و گفت این که کلنکس نیست. حالا همه ما منتظر واستادیم که خندش بند بیاد و به ما بگه کلنکس یعنی چی؟ می دونی تنها حرفی که بعد از قطع شدن خندش گفت چی بود؟
– چی بود؟
گفت خیلی ممنونم. یه دونه ته کیفم هست.
– خب این دلیلی میشه برای اینکه تو از من بدت بیاد.
– اون موقعها من خیلی بچه بودم و حالیم نبود چی به چیه. ولی دیدم که با این کار اون مادرم رنگش سرخ شد، خواهرم از خجالت رفت تو اتاقش و در نیومد. آخه آدم حسابی؛ تو که خودت دستمال کاغذی داری چرا..
– یه دقیقه واستا، فکر کنم داری اشتباه می کنی. خاطره تو خاطره شده.
– نه حواسم هست دارم چی می گم. اون آدم دیگه از چشم همه ما افتاد، نه که تا اون موقع نیفتاده بودا. بعد از اون روز من هر کاری می کردم، به من می گفتن حواست باشه تو باید آدم خاکی باشی. اگه آدم مغروری باشی همه از تو بدشون میاد و میشی مثل فلانی که همه ازش فرارین.
من هم عهد بستم که مثل اون آدم نباشم و با همه خاکی باشم.
این رو خودت هم خوب میدونی که از خاکی بودن هم خیلی ضربه خوردی.
آره ضربه خوردم این رو خوب میدونم، ولی از این بهترِ که آدما تو رو مغررو بدونن.
اینکه یک نفر تو رو مغرور بدونه بهتره یا اینکه یک نفر مدام تو رو خرد کنه؟
خب به نظرم..
نظر واقعیت رو بهم بگو.
خب راستش، اگه بخوام صادقانه جواب بدم، مغرور دونستن بهتر از خرد شدنه. اما من یکی نمی تونم مغرور باشم.
نه می تونی. یعنی هستی.
نه اشتباه می کنی. اینو هم بدون، من از تو متنفرم .
ولی این رو میدونی که بدون من هیچ چیز نیستی.
این همه سال بدون تو تونستم زندگیمو بچرخونم. یعنی به نظرت بعد ازاین نمی تونم؟
تو این همه سال هم بدون من نگذَروندی.
نه من هیچ وقت آدم مغروری نبودم. همین چند دقیقه پیش این رو گفتی که تو آدم خاکی هستی.
من گفتم تو مغروری. بزار برات مثال بیارم. تو اون زمان رو یادت میاد که به خاطر خاکی بودنت ضربه خوردی؟
اره خوب یادمه، ولی دوست ندارم تو مدام این رو بکوبی تو سرم.
نکوبیدم. فقط یه یاد آوری می خوام بهت بکنم. اونجا تنها کسی که دست تو رو گرفت و بلندت کرد من بودم.
چه حرفا.
توشکست خورده بودی. حالت بد بود و ممکن بود که دوباره تن به اون ظلت بدی. من دستت رو گرفتم. تو رو بلند کردم . تو حالت خوب شد و فراموش نکردی اون زخم رو. بعد از اون غرورت بود که باعث شد دیگه وارد اون رابطه نشی. با وجود اصرارهای زیاد، تو دیگه اون آدم سابق نشدی. چون غرورت اومده بود و نجاتت داده بود.
آره این رو خوب یادمه. ولی به نظرم غرور نبود. من از اشتباهم عبرت گرفته بودم.
غرورت بود که بهت یاد داد که دیگه خودت رو دسته کم نگیری. چرا خیال می کنی که غرور بده؟ چون یک نفر و تو بچگی دیدی که رفتار خوبی نداشته، خیال کردی غرور بده؟ یعنی این منطق توئه؟ نه جانم. من اگه نبودم، هیچ کس نبود که از تو محافطت کنه.
والا تو دیگه خیلی روت زیاده. امون بده ماهم حرف بزنیم.
خب بفرما.
تو این مَثَل قدیمی رو شنیدی که میگن درخت هرچه افتاده تر، پربار تر. این یعنی اینکه نباید مغرور باشی.
نه این معنی رو نمیده.
پس میشه تو به من بگی چه معنی میده.
افتادگی نشان دهنده این نیست که تو باید خودت رو خار و خفیف کنی. برای خودت هیچ ارزشی قائل نباشی.
چی داری می گی تو.
ببین درخت اگه بزارِ هر کسی که اومد ازش سو استفاده کنه، فقط به این خاطر که ثابت کنه درخت خوبیه، دیگه پربار نمیشه. از اون به بعد میشه خوراک کلاغ های که راه و بیراه از اون جا رد میشن. دیگه هیچ چیز ازش نمیمونه که بخواد افتادِ باشه.
خصلت هایی که شما انسان ها دارید، همشون به دردتون می خورن، اما در کنار هم. اگه یک خصلتی خوب نبود یا اینکه بی فایده بود که اصلن اون خصلت به وجود نمی اومد. همیشه باید اون روی سکه رو هم دید.
ولی من هر کاری می کنم، نمی تونم مغرور باشم.
نه اینطور نیست. ببیین چطور ممکنه تو سیبب رو نخورده باشی و بدونی طعم اون چیه. تو غررو رو حس کردی برای همینم اون رو تو دیگران تشخیص میدی.
من تا بحال نتونستم مغرور باشم.
برو از آدمایی که با تو در ارتباطن بپرس، اونا جواب تو رو میدن.
معلومه تو جواب رو میدونی. پس تو بهم بگو.
هر کسی که تو رو، تو دیدار اول می بنیه این نظرو راجع به تو داره.
چه نظری؟
این که تو، آدم مغروری هستی.
نه، اینطور نیست.
نه، ینطور هست. تو برو از چند تا از دوستات بپرس.
قبلن یکی دونفر این رو بهم گفتن ولی بعدش فهمیدن اینطور نبوده.
دیدی مغروری؟
نه اونا اشتباه می کردن. خودشون این رو بهم گفتن.
خب باشه بزار برات یه مثال بزنم. تو دوران راهنمایی برای یک مدت رفتی مدرسه پایین شهر درس خوندی. اگه یادت باشه دوسالی که اونجا بودی هیچ دوستی پیدا نکردی.
آره ولی به خاطر غرور نبود. من اون سالها..
نه ببین خودت هم شک کردی، میدونم می خواستی بگی، نه من تو اون سالها درس می خوندم برای همین هم با کسی دوست نمی شدم.
اره دقیقن همینه. به خاطر این بود که با کسی دوست نشدم.
. تو از اونا خوشت نمیومد. خیال میکردی اگه با اونا دوست باشی، بقیه خیال می کنن تو هم مثل اونا پایین شهری هستی. همیشه به معلمات می گفتی که از مدرسه ای دیگه به اونجا اومدی و موندنی نیستی اینجا.
باورم نمیشه. تو داری راست میگی. آره من بودم که اینا رو می گفتم. من بودم که از اونا دوری می کردم. اونا دوست داشتن که با من دوست باشن، ولی من به بهانه درس خوندن با اونا در ارتباط نبودم. چقد رآدم بدی بودم نمی دونستم.
نه تو آدم بدی نبودی.
نه من با اون آدم هیچ فرقی نمیکردم. منم برا ی بقیه کلاس میزاشتم. خیال میکردم آدم خاکی هستم.
همینطورم هست. تو برای اینکه نشون بدی مغرور نیستی یه کاری کردی که بقیه بگن تو چقدر آدم خاکی هستی. مغرور بودن، خاکی بودن روبه تو داده. تو اون رو پنهان می کردی در عوض چیز خوبی گیرت اومد.
نه، همه از من فراری بودن.
چرا دوست داری با من مخالفت کنی. تا الان می گفتی که من خاکیم حالا چی شد.
آخه حالا این رو فهیمدم، که اون مدت این رفتار و داشتم.
خب همون رفتارات، تو رو یک طور دیگه بین اونا کرده بود. تو از احترام زیادی بین مدیر برخوردار بودی. تورو بیشتر از همه دوست داشت. اون سالها به خاطر دور افتادن از دوستات تو درس خون تر شده بودی. معدل اول مدرسه رو گرفتی. سال قبلش رو یادت نیست ؟ تو مرز تجدید گرفتن بودی. ولی اونجا چون با هیچ کس حرف نمیزدی، تنها کارت درس خوندن بود.
یعنی تو، برای من منفعت های زیادی داشتی؟
آره من با حضورم تو زندگیت، ازت محافظت کردم.
الان از من چی می خوای؟
من ازت می خوام که منو بپذیری.
من اگه تو رو بپذیرم چه اتفاقی میفته؟
باعث میشه که دیگه فشاری روت نباشه. تو دیگه سعی نمی کنی که مغرور نباشی و در عوض من رو هم تو کنترل خودت داری. تنها جایی که نیاز باشه از من استفاده می کنی.
یعنی تو داری خودت رو تحت سلطه من قرار میدی؟
جز این چیزی دیگه ای از تو نمی خوام. با این کار، هم تو آزاد میشی هم من. بیا برای یک بار هم که شده، اون روی سکه رو ببین.

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

2 پاسخ

  1. چقدر لذت بردم، چه مکالمه پرباری
    دقیقا من هم متوجه شدم که همه خصلت هایی که داریم اومدن به ما خدمت کنن
    هیچ خوب یا بدی وجود نداره این ما هستیم که به واژه ها معنی میدیم.چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
    ممنونم ازت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط