باز یافتنِ خود
با نگاه کردن به آن، خودم را همچون اویی دیدم که در حال سوختن است.
اتفاقی که در بعد از ظهر امروز برایم رخ داد، مرا به این تشابهات رساند.
به نا گه دستم به فیتیله اش برخورد کرد و شکستش داد. فیتیله ای که یکی از علت های روشنایی اوست روبه خراب شدن رفت.
فندک را به سرعت یافتم و در صدد روشن کردنش شدم. مطمئن بودم دیگر قرار نیست به پرنوری گذشته روشن شود. خیره به نوری که از او ساطع می شد ماندم. در ابتدا روشنایی چندانی نداشت و با زور خودش را حفظ کرده بود، ولی همین که چشمانم را از او برداشتم، رفته رفته شعله اش دوباره به سر جایش باز گشت. فیتیله بعد از اندکی سوختن خودش را ترمیم کرده بود.
او مرا به یاد خودم انداخت. گاهی همچون همان فیتیله می شوم. نوری که یافته ام رو به خاموشی میرود. علت آن کم نوری هم بسیار است.
سفر می تواند یکیاز آن ها باشد. رفتن و دور شدن از برنامه هایم کمی او را مورد خرابی قرار می دهد و نورم را اندکی کم سو می کند، اما بلافاصله با بازگشتم دوباره همه چیز ترمیم می شود. از نو از دلِ نوشته هایم نوری که انتظارش را می کشیدم برافراشته می شود.
آخرین نظرات: