شروعی نو

شروعی نو

در میان تراشیدن چربی هایم، یک آن به خودم آمدم و دیدم دیگر کمرم راست شدنی نیست. از شدت درد به خودش می پیچید و پاهایم را به همکاری خود در آورده بود. به او دستور حرکت نکردن داده بود.

روزها بود که به من هشدار درد را می داد، اما من به کل بی خیالش شده بودم. برای همین هم این انقلاب را در من ایجاد کرده بود.

حرکت را از من گرفته بود. حتا خواب شبانه ام را هم مختل کرده بود. گویی همهٔ بدنم را با خود بسیج کرده بود. هشدار هایش را جدی نگرفته بودم برای همین هم مرا از پا در آورد. روزهایِ اولِ از پا در آمدن از او شاکی بودم. تمام تقصیر ها را گردنِ ناتوانی او انداخته بودم.

حالیا که کمی آرام گرفته می توانم به خوبی خودم را ببینم که چنین بلایی را سر او آورده. اگر همان روزِ اولی که به من هشدار داده بود، حرف هایش را جدی گرفته بودم و اندکی به او و خودم استراحت می دادم، وضعش این چنین وخیم نمی شد. من هم به جای زمین خوردن، ایستاده بودم.

این اتفاق را در جای جای زندگیمان دیده ایم. تا رابطه ای خراب نشود، فکر ترمیش نمی افتیم. تا جانمان به لبمان نرسد، تغییر را نمی آغازیم. هشدار هایی را می شنویم، اما بی خیال این هشدار ها به زندگیمان ادامه می دهیم. تا جایی که زمین را لمس کنیم.

آنگاه به خودمان می آییم. زمانی که کار از کار گذشته است. بعد هم به دنبالِ مقصرِ زمین خوردن هایمان هستیم.

اما اگر این را بفهمی که مقصر، کسی جز خودت نیست می توانی همه چیز را از نو آغاز کنی.

وحالیا می خواهم به تو این نوید را بدهم. حتا اگر زمین را لمس کرده ای، می توانی به خودت تکیه کنی. دست های خودت را بگیری و از زمین بلند کنی. مسیر را بررسی کنی. ایراد را بیابی و دوباره از نو آغاز کنی.

 

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط