زندگی را زندگی کن

زندگی را زندگی کن

من: امروز 1402/8/29

من: خوبه که تصمیم گرفتی تاریخ رو به متن هات اضافه کنی.

من: پیشنهادِ احمد اخوت تو کتابِ خودِ نوشتن بود. به نظرش نوشته وقتی تاریخ بهش اضافه میشه هویت پیدا می کنه.

من: آره بهتر میشه. به نظر یکم آشفته میای.

من: آشفته که نه. ولی خب چون تو سفرم خیلی خوب نمی تونم بنویسم. فکرم درگیرِ این عقب افتادنه.

من: سعی کن از لحظه هات لذت ببری.

من: متنی که نوشته بودم درباره بازیافتن خود، یادته؟

من: آره. چطور؟

من: اونجا از خاموش شدنِ نورِ درون گفته بودم. الان که تو سفرم میترسم که تمومِ زحمتام به هدر بره.

من: نوری که روشن شده به این سادگی خاموش نمیشه. این رو هم بهت یادآوری کنم که از هر چیزی که بترسی به سرت میاد. پس ترساتو رها کن و بجاش تو لحظه حال باش. خیلی از این موقعیت ها پیش نمیاد، سعی کن از لحظه هات لذت ببری. تک تکشو زندگی کنی، حتا اگه خیلی بابِ میلت نیستن.

من:  تو میگی  همین نور بوده که منو به سمتِ نوشتنِ این متن هدایت کرد؟

من: اینو نگفتم، ولی تو خیلی خوب منظورمو فهمیدی.

من: یه بار تا آخر این متنو نوشتم، ولی دستم خورد پاک شد. دفعهٔ اول که نوشتم یه گفت و گوی دیگه شکل گرفت، ولی حالا راجع به یه موضوع متفاوتی باهم حرف زدیم. این اتفاق زیاد برام افتاده. ولی اینبار خیلی برام متفاوت بود.

من: چه تفاوتی؟

من: هیچ وقت دیالوگام پاک نشده بود.

من: چالشا همیشه خوبن.

من: اولش که پاک شد، اعصابم خورد شد ولی حالا به نظرم این دیالوگ خیلی بهتر شد.

من‌: این به چالشی که حالا داری هم مربوط میشه.

من: شاید الان به نظرم سفر منو از کارام دور کرده ولی اگه به دیدهٔ شگفتی و یه اتفاق جدید نگاه کنم همه چیز فرق کنه.

من: دقیقن. به چشمِ خیر بهش نگاه کن. این سفر خودش میتونه بعدها برات بشه یه ایدهٔ  جدید برای نوشتن. البته بعدن چرا همین حالا هم شده. تو داری راجعبش حرف میزنی و همین متن میتونه به خیلی از آدما که این دغدغه رو دارن کمک کنه.

من: به نظرت به غیر از لذت بردن از لحظه دیگه تو سفر چه کاری میشه کرد.

من: اون که مهم ترینشه. به غیر از اون می تونی کتاب بخونی. اگه هم نشد اصلن به خودت سخت نگیر. یه کارِ دیگه هم می تونی انجام بدی.

من: چه کاری؟

من: اون لحظه هایی که تو سفر برات خیلی نابن رو انتخاب کن. اون لحظه هایی که ثانیه ثانیش رو لمس کردی. از اون لحظه یه عکس بگیر و تو سایتت منتشر کن. این کار خیلی کمکا به تو می کنه.

من: این که خیلی سادس. امروز هم از این لحظه ها داشتم. ولی چه کمکی به من می کنه؟

من: یه بار بهت گفته بودم که ما نمی تونیم یک آن رشد کنیم اما می تونیم امروز بهتر از دیروز بشیم. این باور باعث میشه که تو به خودت سخت نگیری. کارای ساده رو هم بی خیال نشی.  رشدت هم متوقف نمیشه حتا تو سفر.

من: این خیلی خوبه. ولی باید راجع به رشد هر روزه، بیشتر حرف بزنیم.

من: باشه حتمن. عکس از لحظهٔ ناب فراموش نشه.

 

زندگی را زندگی کن

 

ایجا با حسین رفته بودیم نهار بخوریم. سکوت همه جا رو گرفته بود. تنها صدایی که میومد صدای فوارهٔ آب بود. سرم و بالا گرفتم و آسمون رو دیدم. آسمون هم دلربایی می کرد. سکوت باعث شد اون لحظه برام ناب بشه و منو به سمت درونم هدایت کنه.

اینکه می‌گن سکوت باعث میشه صدایی که درونت هست رو بهتر بشنوی، درست میگن.  به نظرم، وقتی صداهایِ بیرونی رو بی خیال میشی اونوقته که صداهای درونت رو بهتر میتونی بشنوی. من این صدا رو به خوبی تو این لحظه شنیدم.

من: چی شنیدی؟

من: منو به سمت حرف زدن با تو هدایت کرد.

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط