خانه تکانی

کوچک تر که بودم با شنیدن این کلمه حس عجیبی می گرفتم. پر از هیجان می شدم. این کلمه برایم نویدِ سالی نو را می داد. نوید دیدار دوستانم که در شهر های دیکر زندگی می گردند، نوید لباس نو، نوید دید و بازدید های پی در پی. تنها بویی که مشامم را پر می کرد، بوی عودی بود که در خیابان ها هنگام خرید عید روشن می کردند. بقیه بو ها را مشامم نادیده می گرفت.

بزرگ تر که شدم با معنایش به خوبی آشنا شدم. شور و هیجان همراه با حرکت های بسیار برایم آمیخته می شد. حالا دیگر باید به چیزهای بیشتری فکر می کردم. علاوه بر بوی عود، بوی وایتکس هم در خانه به مشامم می خورد. سالهای قبل، هم به مشامم می خورد ولی خیلی جدیش نمی گرفتم. یک هفته ی آخر این تکان ها بیشتر میشد. با تمام سرعت سعی در تمام کردن سال داشتیم. هر چه بود و نبود را می شستیم. دریغ از اندکی غبار برای سال آینده. این باور در ذهنم شکل گرفته بود که گردگیری، نوید سالی پر از خیر و خوشیست.

حالا که به گذشته می نگرم، هم عالم کودکی را دوست داشتم هم عالم نوجوانی را. ولی حالِ حاضرم دنیایش رنگی تر است.
حالا چند سالیست که سال جدید علاوه بر نوید دیدار دوستانم و خانه تکانی، نوید دل و روده تکانی هم برایم به ارمغان می آورد. .
شیوه ام برای این کار این است که هر آنچه در سالی گذشت بر من گذشت را به رشته تحریر در می آورم.
از زمانی که با نوشتن خو گرفتم این دل تکانی واقعی تر به نظرم می آید. چند روز آخرِ سال را به جای تند تند انجام دادن کارها، کمی مکث می کنم و با نوشتن از سالی که تمام شد خود را برای سالِ نو آماده می کنم. حالا دیگر علاوه بر گرد و غبار گیری خانه، دلم را هم غبار گیری می کنم.

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط