کار

نیمکتی در گوشه  ای از خیابان  قرار گرفته  است  و  دونفر بر روی آن  نشسته  اند:

کیومرث: چرا  انقدر حالت  گرفتس؟

بهروز: میخوای خوب باشم و  پاشم  برات  چوپی بگیرم.

کیومرث: خب آخه  خیلی تو خودتی از دیروز تا حالا.

بهروز: نه  چیزیم  نیست  راستی از احمد چه خبر اونم آزاد شد؟

کیومرث: همیشه  کارت  اینه  که  بحث رو عوض کنی.

بهروز: واقعن گفتم ازاد شد؟

کیومرث: اره  اونم  با  من  آزاد شد. تو نگفتی چرا  از دیروز که  من  رو دیدی انقدر حالت گرفته شده. خوب بودی دیروز ولی امروز اصلن انگار دل و دماغ نداری.

بهروز: نه چیزیم نیست.

کیومرث: با  زنت دعوات شده؟

بهروز: نه خیلی وقته  دیگه  دعوا نمی کنیم.

کیومرث: خب خداروشکر. ولی یه چیزیت هست.

بهروز از جایش بلند میشود و می گوید: آره  یه  چیزیم  هست  از همه  آدم ها بیزارم  چند ماهه از اون سگ دونی زدم بیرون  ولی نتونستم زندگیم  رو  دوباره  سر پا کنم. هرجا میرم دنبال کار اولش خوبن، ولی تا  میفهن که  زندان رفتم منو از مغازشون میندازن بیرون. هرچی میگم آقا من به  خاطر بدهی بوده  که  افتادم اون تو، قتل و  غارت  نبوده  به  گوششون بدهکار نیست.

کیومرث: خب همه همینن عادت میکنی.

بهروز: چی چیرو عادت میکنم. زنم از خانومیشه  که  هیچی نمیگه ولی من خودم حالیمه.  روزا میره  خونه  مامانش و از اونجا یکم مواد برای غذا درست  کردن  میاره  و  بعضی روزا هم مادر بدبختم از اون سر شهر یکم غذا میاره  برامون.

کویمرث: تو باز خوبه  اینا رو  داری من  که  هیچ کس و  کاری و  ندارم  باید چیکار کنم.

بهروز: کس و  کاری که  فقط دارن  اذیت  میشن  به  چه  دردی میخورن. اونا فقط با حضور من دارن  اذیت  میشن

کیومرث: باز خوبه  که  هستن.

بهزووز: آره  خوبه  که  هستن ولی من دیگه  از شرمندگیشون  خستم.

کیومرث: درست  میشه.

بهروز: چی درست  میشه  هی اینو میگی انگار صدات از جای گرم در میاد.

کیومرث: من که  از تو بد ترم  تازه  دیروز اومدم هیچ جایی رو هم برای موندن ندارم حالا تو خداروشکر کن که یه سقفی هست بالای سرت منو چی میگی که دیگه هیچ کس رام نمیده خونش. من باید چیکار کنم برم خودمو بکشم بهتر نیست؟

بهروز: راهش این نیست وگرنه خودم تا حالا صد بار این کارو کرده بودم.

کیومرث: پس راهش چیه؟ کار که  بهمون نمیدن. خانه ام که رام نمیدم تو کوچه ام که میخوابی میان جمت میکنن من دیگه مونم چیکار کنم.

بهروز: تو که از من پر تری.

کیومرث: آره  من  داغونم ولی به  روی خودم نمیارم. دیروز که داشتم در میومدم یکی از بچه ها گفت اگه کار میخوای برو به  این آدرس.

بهروز: خب چی شد رفتی؟

کیومرث: هیچی یه  مرده  درو باز کرد و  رفتم تو. بعد بهم یه  پلاستیک داد و گفت این رو بردار و برو تا  شب پخش کن به  این   ادرسا. من که  کپ کرده بودم در پلاستیک رو باز کردم دیدم یک عالمه بسته سفید رنگه. از مرد پرسیدم اینا چین؟ گفت اینا نقل و نباته بعد همه زدن زیر خنده بعدش هم گفت که آقا ضبی تو رو  معرفی کرده و گفته که دنبال کاری و ما هم که تو این منطقه ساقی نداشتیم قبول کردیم. دنیا داشت تو سرم می چرخید. یعنی تنها کاری که  باید به  ما  بدن  همینه. من  باید بشم  مواد فروش؟ پلاستیک رو انداختم و فرار کردم. تا سیصد متری اونجا رو  می دویدم و منی که  سالها بود اشک نریخته  بودم  گریه میکردم. ببین آخه  آخر عاقبت ما به  کجا کشیده که  تنها کاری که  باید انجام بدیم مواد فروشیه.

بهروز: وای آقا ضبی چرا  این کار و کرده؟

کیومرث: لابد اونم میدونسته که به  ما  هیچ جا کار نمیدن دیگه.

بهروز: آخه  چرا  دنیا اینطوریه ما میخوایم خوب بشیم  و  جبران  کینم هم  به  ما  این  اجازه  رو  نمیده. آخه  مواد فروشی؟

کیومرث: من که  از گشنگی هم بمیرم  این  کا رو نیمکنم. فردا هم میرم زندان و  با  مددکارم  حرف میزنم. نمیخوام خودمو بدبخت کنم.

بهروز: خوب کاری میکنی منم باهات میام.

کیومرث: همین جامعس که جوونا رو  به  این  فلاکت می کشونه و  اون وقت  میگن چرا  انقدر معتاد ریخته تو خیابون. وقتی تو بهش اعتماد نمیکنی اونم مجبوره  که  خودشو از چاله  در بیاره  و  بندازه  تو چاه. بابای منم همینطوری بدبخت کردن.

بهزور: چرا  مگه  بابات  رفته بود زندان؟

کیومرث: آره  یه  مدت میره  زندان. کار و کاسبی داشته  برای خودش ولی  یه  دفعه ورشکسته  میشه و میبرنش زندان. اونجا، با  یکی دونفر دوست  میشه  که  تو همین  کار بودن  و  اونو هم میرن تو این  کار وقتی میبرنش ازش به  عنوان طعمه استفاده میکنن ومی فرستنش سر قرار. اونجا دوباره  می گیرنش ولی این بار خلافش خیلی سنگین بوده و  اعدامش میکنن.

بهروز: هیچ وقت بهم نگفته بودی؟

کیومرث: وقتش پیش نیومده بود. واسه  همین  وقتی دیروز رفتم اونجا خیلی ترسیدم و  سریع در رفتم.

بهروز: فردا همه چیز درست  میشه. اگه این نشد باید یه کاری برای خودمون دست  و  پا کینم  و  نزاریم  که  بدبخت بشیم.

کیومرث: اره  درستش می کنیم.

 

 

 

 

 

 

 

 

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط