فیلم زندگی دیگران

 

جین: چند وقت پیش یه  فیلم  دیدم.

من: خب چطور بود.

جین: دفعه اول، زیاد مایل نبودم که ببینمش ولی خب چون استادم گفته بود برای همین دیدمش.

من: مگه چند بار دیدش

جین: سه بار شده ولی به  نظرم  سه بار کمِ برای این فیلم.

من: تو خیلی بیکاری. آدم باید هر فیلمی رو یک بار بیبنه.

جین: به نظرم فیلمایی که  محتوای خوبی دارن رو نمیشه فقط  یک بار دید. انگار با یک بار دیدنش حق مطلب رو ادا نمیکنی.

من: هیچ وقت حوصلم  نمیگیره یک کار رو دوبار انجام بدم. احساس میکنم که دارم وقتم رو  هدر میدم.

جین: مثلن فکر کن یه  کتاب رو میخونی که  خیلی خوب و مهمه، تو فقط اون کتاب رو یک بار می خونی؟

من: آره  یک بار کافیه

جین: به نظر من برای فهمیدنِ یک مسئله باید تکرار رو وارد کار کنی وگرنه اون مسئله تو ذهنت ثبت نمیشه.

من: من خیلی باهوشم همون بار اول همه چیز حالیم میشه.

خب حالا بگو اون فیلم درباره چی بود.

جین: داستان  یک مامور مخفی بود

من: خب

جین: این  مامور رو که اول دیدم  ازش بدم  اومد. با  اون  حرکتی که  اول فیلم کرد گفتم  چقدر یک آدم  میتونه  بد باشه. ولی رفته  رفته  فهیمدم  که  آدم هایی که  خیال میکنیم بد هستن هم  میتونن خوب باشن.

من: به  نظر من  اشتباهه آدمی که  بدِ بدِ دیگه خوب بودنش کجاس.

جیین: منم  همچین  نظری داشتم  ولی با دیدن  این فیلم  به  کل نظرم  عوض شد.

من: دیگه از به غیز از مامور از چه بخشِ فیلم خوشت اومد؟

جین: فیلم  نامه  فیلم عالی بود. بازیگرا عالی بازی کردن. هیچ اتفاقی تو این  فیلم اتفاقی نبود و  همه  چیز حساب شده  بود.

من: خب از این جور فیلما زیاد هست.

جین: میدونم. ولی هرچقدر که  فیلم  خوب ببینی کمه.

من: خب حالا یکم از خودِ فیلم تعریف کن.

جین: باشه  برات  سکان که  خیلی دوست  داشتم  رو  میگم. ولی قول بده که بری و خودت ببینیش.

من: باشه

 

صدای تلفن  بلند می شود مرد به  سمت  تلفن  می رود

والنر: گئورک والنر هستم

کمی مکث میکند

گئورگ: چی شده

والنر: در مورد یرسکاست دیشب خود کشی کرده

صدایی نمی آید . گئورگ از شنیدن  این  خبر حالش بد میشود و  اشک در چشمانش جمع میشود

والنر: گئورگ

بدون  گفتن  حرفی تلفن  را  قطع میکند و  به طرف پیانو م رود.  روی صندلی می نشیند و  دفتر نوتی که  چند روز پیش از  از یرسکا گرفته  بود را  بر میدارد و  شروع  به  نواختن پیانو میکند.

مامور ها گ و ( ویسلر) که  چند روز است  در حال شنود خانه ی آنهاست  و  تقریبا از احساسات  گئورک به  یرسکا خبر دارد از شنیدن این  خبر متاثر میشود.  با  شنیدن  صدایی که  از پیانو می آید حال او هم  عوض می شود.

آهنگ  در روح او  نفوذ میکند. اشک مانند سیلی از چشمانش سرازیر میشود.

 

 

نواختن که  تمام شد گئورگ به  همسرش گفت:

به  گفته  لنین فکر میکردم در مورد آپاسیوناتا اثر بتهوون

نمی توانم  به آن گوش دهم  وگرنه  انقلاب را  به  پایان  نخواهم رساند.

بعد از مکث کوتاهی دوباره  ادامه  داد:

آیا کسی  که  به  این موسیقی گوش میده

عمیقن گوش میده، میتونه  آدم بدی باشه؟

 

 

 

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط