چگونه فکرمان را با عملمان یکی کنیم؟

______________

این مطلب در حال بروز شدن است.

______________

 

جهانی که ما آن را خلق کرده ایم فرآیندی از تفکر ماست.

بدون تغییر تفکرات ما، نمی توان جهان رو هم تغییر داد..

  • آلبرت اینشتین

 

همه ما  در این  خیال هستیم  دنیایی که ساخته ایم را  تغییر  دهیم. دائما در صدد تغییر خودمان  هستیم و  خیال میکنم  که  با  دیدن  یک ویدئو آموزشی و  یا  خواندن  یک کتاب در باره  توسعه  فردی میتوانیم  همه  چیز را دگرگون سازیم.  ولی همه ی این  تغییرات  فقط برای  یک روز است. بعد از  آن  به  طور کلی یادمان  میرود که  چه هدفی داشته ایم.

_____________________

علت تغییر نکردن

شما هم با این  مسئله  مواجه  شده اید   که  ذهنتان  یک  چیز میگوید عملتان  یک چیز دیگر.

تصور کیند که  همسرتان  دیر تر از همیشه به  خانه  آمده است.  شما  علت  دیر آمدن  او  را  نمی دانید. با  خودتان کلنجار میروید که  به  او  زنگ نزنید. چون در آن  لحظه  عصبانی هستید و  اگر این  ارتباط برقرار شود، شما  حرف هایی را  میزنید که  بعد ها از آن پشیمان خواهید شد. تمام زورِتان را  میزنید که  خودتان را  کنترل کنید و  حرفی نزنید.  تمرین  تنفس و  کارهایی از این  قبیل را که در فضای مجازی یاد گرفته اید را قبل از آمدن او انجام  میدهید. ولی همین که پایش را به خانه می گذارد، تمام    آن قول و قرار ها از بین میرود. با عصبانیت  هر آن چیزی که بلد بودید را به او تحویل  می دهید. بهترین حالت ممکن هم قهر کردن و خود را در اتاق حبس کردن است.   ولی بعد از چند دقیقه، چند ساعت و یا حتی چند روز این را  می فهیمد که  اشتباه  کرده اید و از کرده خود  پشیمان میشوید.

به خود قول می دهید که دیگر بر روی اعصابتان کنترل داشته باشید. ولی شما باز هم بد قول میشوید.

علت چیست؟

نداشتن شجاعت برای عمل کردن به آن چیزی که در فکرمان است.

 

تمام کار هایی که  انجام می دهیم، قبل از عمل کردن به آنها، در ذهنمان تجسمش کرده ایم.  بدن ما به همان سمتی که به آن فکر کرده ایم  هدایت میشود.

این را هم بدانیم که اگر شجاعت نداشته باشیم این هدایت صورت نمیگیرد.

شجاعت داشتن به ما این امکان را می دهد که عملمان را با فکرمان یکی کنیم.

داستان کوتاهی درباره شجاعت

فتحعلی‌شاه قاجار گاهی شعر می‌گفت و آن را برای اصلاح به استادان این فن عرضه می‌كرد. روزي قطعه‌اي از اشعار خود را بر فتحعلي‌خان صبا ملك‌الشعرا خواند و از او پرسید:‌چطور است؟ ملك‌الشعرا گفت: شعری است خالی از مضمون و پوچ.
پادشاه چنان از این گفته برآشفت كه دستور داد شاعر بیچاره را به اسطبل بردند و بر سر آخوری بستند و مقداری كاه پیش او ریختند. پس از مدتی كه خشم شاه فروكش كرد، صبا را بخشود و به او اجازه حضور در پیشگاهش را داد.
مدتی بعد كه باز شاه شعری گفته بود، آن را بر ملك‌الشعرا خواند و رأی او را خواستار شد. ملك‌الشعرا بدون آنكه چیزی بگوید، از جای خود برخاست و رو به طرف در حركت كرد. شاه پرسید: ملك‌الشعرا! كجا مي‌روى؟ ملك‌الشعرا عرض كرد: به اسطبل، قربان!
شاه خندید و دیگر شعر خود را بر او عرضه نداشت.

مشکل اصلی همه ما نداشتن شجاعت است.

با خود می گوییم که بهترین نویسنده در جهان خواهیم شد، ولی شجاعت این را نداریم که فکرمان را به عمل تبدیل کنیم.

_________________________

به ذهن خود زحمت بدهیم.  از او سوال بپرسیم و در مورد پاسخ این پرسش ها فکر کنیم. اگر ذهنمان را به حال خودش رها کنیم، به جای فکر کردن، ما را وادار می کند که به  به نشخوارهای خودش گوش دهیم. 

 

به سوال های زیر پاسخ دهید. 

تا به  حال در طول روز چقدر وقت  گذاشت  اید، به  فکر های خود نگاهی بی اندازید. اصلا  حواستان  است  که  چه  فکر هایی در ذهنتان است   و  شما  در حال فکر کردن به  چه  چیز هایی هستیم؟

 

نشخوار چیست؟

حیواناتی مانند شتر و گاو در زمان هایی که غذایی برای خوردن ندارند، غذایی که در معدشان است را از گلو به دهان بر می گردانند.

کاری که ذهن ما با فکرهای اضافی می کند  هم به این صورت است. آنقدر یک مسئله ی پیش پا افتاده را تکرار می کند که در آخر باعث کلافه شدن ما میشود.

وقتی اهمیت  فکر کردن در زندگی خود را  بدانیم، به  اهیمت  لحظه  های خود پی می بریم.  و آن را با نشخوارهای ذهنی پر نمی کنیم. ما  به  این  نیاز داریم  که  در طول روز  در مورد خودمان  و  هدف هایمان  فکر کنیم.

حواسمان باشد که نشخوار های ذهنی را با فکر کردن اشتباه نگیریم.

حکایتی درباره تفکر

پادشاهی می خواست نخست وزیرش را انتخاب کند. چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند.

آنان را در اتاقی قرار دادند و پادشاه به آنان گفت که: «در اتاق به روی شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد، تا زمانی که آن جدول را حل نکنید نخواهید توانست قفل را باز کنید. اگر بتوانید مسئله را حل کنید می توانید در را باز کنید و بیرون بیایید».

پادشاه بیرون رفت و در را بست. سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به کار کردند .  

 اعدادی روی قفل نوشته شده بود، آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به کار کردند

نفر چهارم فقط در گوشه ای نشسته بود. آن سه نفر فکر کردند که او دیوانه است. او با چشمان بسته در گوشه ای نشسته بود و کاری نمی کرد. پس از مدتی او برخاست، به طرف در رفت، در را هل داد،

باز شد و بیرون رفت!

و آن سه تن پیوسته مشغول کار بودند. آنان حتی ندیدند که چه اتفاقی افتاد!

که نفر چهارم از اتاق بیرون رفته.

وقتی پادشاه با این شخص به اتاق بازگشت، گفت: «کار را بس کنید. آزمون پایان یافته.

من نخست وزیرم را انتخاب کردم». آنان نتوانستند باور کنند و پرسیدند:

«چه اتفاقی افتاد؟ او کاری نمی کرد، او فقط در گوشه ای نشسته بود. او چگونه توانست

مسئله را حل کند؟» مرد گفت: «مسئله ای در کار نبود. من فقط نشستم و نخستین

سؤال و نکته ی اساسی این بود که آیا قفل بسته شده بود یا نه؟ لحظه ای که این احساس را کردم فقط در سکوت مراقبه کردم. کاملأ ساکت شدم و به خودم گفتم که از کجا شروع کنم؟

نخستین چیزی که هر انسان هوشمندی خواهد پرسید این است که آیا واقعأ مسأله ای وجود دارد، چگونه می توان آن را حل کرد؟  پس من فقط رفتم که ببینم آیا در، واقعأ قفل است یا نه و دیدم قفل باز است».

پادشاه گفت: «آری، کلک در همین بود. در قفل نبود. قفل باز بود. من منتظر بودم که یکی از شما پرسش واقعی را بپرسد و شما شروع به حل آن کردید؛ در همین جا نکته را از دست دادید. اگر تمام عمرتان هم روی آن کار می کردید نمی توانستید آن را حل کنید.

این مرد، می داند که چگونه در یک موقعیت هشیار باشد. پرسش درست را او مطرح کرد »

اندکی فکر کردن ما را نخست وزیر می کند.

چگونه شجاعت انجام فکر هایمان را به دست آوریم؟

 

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

5 پاسخ

  1. خیلی خوب بود. واقعا بهش نیاز داشتم. من چندین سال هست که فقط فکر میکنم. باید شجاعت این رو داشته باشم که عمل کنم.
    فقط یه چیزی … این نوشته ات نوشته دیگه ات رو نقض نمیکنه؟؟
    گفتی باید ترس در وجودمان باشه که انقلاب کنیم.
    جا داره بگم که شجاعت یعنی با وجود ترس هامون اقدام کنیم. نه اینکه اصلا نترسیم.

    1. دقیقا درسته مائده عزیز.
      مائده جان برای انقلاب کردن ما صد در صد به شجاعت نیازمندیم ولی این رو هم باید بدونیم تا ترسی نباشه شجاعتی در کار نیست. پس لازمه یک انقلاب ترس هست برای اینکه از دلش شجاعت ما در میاد. اینطور نیست؟:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط