مدت زمان بازگشت

مدت زمان بازگشت

من: امروز 1402/10/7. اتفاقِ جالبی که

امروز برام افتاد می دونی چی بود؟

من: این که تو اول مکالمه رو شروع کردی؟

من: این که برای همین لحظس. برای امروز رو می گم.

من: باشه. چی بود حالا که انقدر براش هیجان زده ای.

من: این که به خودم اومدم و دیدم که دارم غرق در روزمرم میشم. انگار یه جورایی مچ خودمو گرفتم.

من: از این لحظه ها برای همه پیش میاد. برای تو که زیاد پیش اومده.

من: ولی میدونی مهم چیه؟ بزار خودم بگم. مهم اینکه مچ خودمو میگیرم و بر میگردم به همون روالِ همیشگیم.

من: خب آفرین به تو. شاهکار که نمی کنی.

من: می دونی حالا چیزی که امروز توجهم رو به خودش جلب کرد چی بود؟

من: تو که همیشه خودت جواب میدی، پس دیگه چرا منو زیر سوالات له می کنی.

من: عه چه جالب تو هم بلدی کاریکلماتور بگی.

من: کاریکلماتور دیگه چه سیقه ایه؟

من: یکم دقت کن. از خودِ کلمش معلومه دیگه.
من: حالا معلوماتت رو به رخ ما نکش. بگو یعنی چی؟

من: کاریکلماتور، همون کاریکاتوریه که به شکل کلمه در اومده.

من: یعنی من کاریکلماتور گفتم؟

من: گفتی من زیرِ باره سوالاتِ تو له شدم.

من: خب بگذریم. زیادی داری یه جمله رو بُلد می کنی.

من: آره داشتم می گفتم. میدونی خیلی هیجان زده شدم برای چی؟ برای اینکه من زیاد غرق در روزمره شدم و برنامه هام رو از یاد بردم. همه دانسته هایی که با سختی به دست آوردم رو با یه حرکت کوچیک زیرِ سوال بردم، خب تهش این بود که هر بار هم با یه تلنگر دوباره به مسیر برگشتم. ولی حالا چیزی که خیلی برام تازگی داشت، این بود که زمانِ بازگشت برای من خیلی طولانی تر بود. ولی امروز نگاه کردم دیدم تقریبا چند ساعت بیشتر تو اون حالت نبودم. یا اگه خیلی طول بکشه یک روز یا دو روزه.

من: مگه قبلن چقدر طول می کشید؟

من: اوایل یک سال و یا حتا بیشتر زمان می برد که من دوباره بر گردم به روال.

من: چقدر زیاد. تو خیلی دیگه تعطیل بودی بابا.

من: آره اینو قبول دارم.

من: چی شد که حالا انقدر مدت زمانت کم شده؟

من: خودم خیلی خوب متوجه این کم شدنِ زمان نشده بودم. ولی به نظرم همون ممارست در کارم بود. ببین من هر چی میشد بازم بر می گشتم. سماجت به خرج می دادم. راه های مختلف رو مدام تست می کردم ولی رها نمی کردم.

من: خب خیلی راحت میتونی بگی که خیلی آدمِ سمجی هستی.

من: آره درستش همینه. قبلن از این ویژگی تو خودم خیلی خوشم نمی اومد، ولی حالا میبینم که دوستش دارم.

من: پس به اون جمله از دبی فورد رسیدی بالاخره.

من: هیچ ویژگی در ما وجود نداره که به درد ما نخوره. همۀ چیزهایی که در ظاهر بد به نظر می رسن، یه روزی میبینی که به کارت میان.

من: دبی فورد که دقیقن اینو نگفت.

من: آره درسته. منم نقلِ به معنا کردم. به قولِ معروف، هرچیزی که خار آید روزی به کار آید.

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط