فرفری و ترسهایش

 

«این داستان: فرفری و ترساش»

فاطمه: چرا انقدر غمگینی؟؟

فرفری: میترسم.

فاطمه: از چی میترسی؟؟

فرفری: از همه چیز. حتی از همین لحظه. میترسم که دوستات منو مسخره کنن. به خاطر موهام همیشه مسخرم میکنن. از مسخره شدن میترسم.

فاطمه: میدونم خیلی سخته. منم همینطوری بودم. انقدر از همه چیز می ترسیدم که حتی نمی تونستم نفس بکشم. همش احساس میکردم زیر ذربینم. و این باعث میشد که دست به هیچ کاری نزنم.

فرفری: تو داری اینارو میگی که با من همدردی کنی. من حتی از همین هم دردی هم میترسم. فکر میکنم یه قصدی پشتشه.

فاطمه: این حرفو نزن. من ترس رو تو تموم وجودم حس میکنم. حتی همین الانم کلی ترس دارم. انسان بی ترس اصلا وجود نداره.

فرفری: اینجوری نیست. اگه وجود نداشت پس چرا این همه آدم موفق داریم؟؟ چرا انقدر همه شادن؟؟

فاطمه: همه ی آدما ترس تو وجودشون هست فقط بعضی بلدن اون رو برای خودشون پله کنن برای رسیدن به موفقیت و بعضی هم اونا رو بهانه ای برای انجام ندادن کار هاشون.

فرفری: خب.

فاطمه:  بیا باهم در رابطه با ترس حرف بزنیم. من یک مطلبی آماده کردم. اونو بشنو و نظرت رو بهم بگو

فرفری:من حتی از نظر دادنم میترسم.

فاطمه: حالا تو گوش بده

فرفری: باشه.

 

برای نجات پیدا کردن از آن به هر کار که می شود، دست میزنی. ولی ازدستش خلاص نمی شوی. تمام زندگی ات را درگیر این ترس می کنی. روزهای زیادی از عمرم در ترس از موفق نشدن گذشت. تمام افکارم روی این متمرکز می شد، که مبادا دیگران راجبم فکرِ بدی بکنن. ترس از تائید نشدن توسط خانواده و اطرافیانم تمام زندگی ام را گرفته بود. به قدری که هیچ کاری دیگر از من برنمی آمد. یک روز از جایی میگذشتم، دختری را دیدم که از لحاظ جسمی مشکل داشت. کیف ستار بر شانش بود. سنش بیشتر از من بود. می گفت که از هیچ چیز در رندگی اش نمیترسد. دلم را به دریا زدم و از او پرسیدم که نمیترسد مردم مسخره اش کنند و نگاه تحقیر آمیزی به او بی اندازند. گفت خدایی که مرا اینگونه آفریده توانایی برخورد با این وضعیت را هم درونم قرار داده و به من کمک میکند که خودم را از این ترس و نگاه های مردم حفط کنم. وقتی از چیزی میترسم با خود فکر میکنم که این ترس چه چیزی برای من دارد و انجام دادن این کار برایم چه سودی دارد. ترس از انجام دادن کاری فقط باعث می شود من متوقف شوم. ولی وقتی دل به دریا میزنم و تمام این ترس ها را نادیده میگیرم، دیگر چیزی جلو دارم برای رسیدن به موفقیت نیست. زندگی در هر لحظه برای ما چالش هایی را در نظر دارد، که اگر بخواهیم تمام این این چالش ها را با ترس جواب بدهیم، دیگر قادر به انجام هیچ کاری نیستیم. ترس جلوی مارا برای موفق شدن میگیرد. ونمیگذارد تمام نیرویمان را برای براورده کردن خواسته هایمان استفاده کینم. بیایم برای یک بارهم که شده، به جای جنگ با این ترس فقط کنارش بگذاریم و کاری که از انجام دادن آن می ترسیم را انجام دهیم. بیایم به جای ترسیدن از ترس هایمان کمی به حرفایش گوش دهیم و ببینیم علت این ترس چیست؟ و آن را حل کنیم. فقط نباید از ترس هایمان بترسیم. ترسیدن از نگاه مردم را کنار بگذاریم واندکی به خواسته های خود فکر کنیم. ترسیدن باعث می شود خوده واقعیمان را در نظر نگیریم و فقط در ترس زندگی کنیم. جواب ترس شجاعت است شجاعت به خرج دهیم و در دل این ترس ها برویم قبل ازاین که دیر شود و دیگر وقتی برایمان باقی نماند. از جایگاه امنی که داریم خارج شویم و برای رسیدن به آرزوها و خواسته های قلبیمان تلاش کنیم. به جای زانوی غم به بغل گرفتن فقط جوابش را با عمل کردن بدهیم. آن وقت است که او کنار میرود.

فاطمه: خب نظرت چیه؟؟

فرفری: داستان اون دختر واقعی بود؟؟

فاطمه: آره. اون الان یکی از دوستامه.

فرفری: خب ببین حرف زدنش راحته. باید بهش عمل کنی که اونم سخته.

فاطمه: آره سخته ولی خب اگه کمی وقت بزاری شدنیه.تو حاضری این وقت رو بزاری؟؟

فرفری: آره فکر میکنم بتونم.

فاطمه: باشه پس بریم تا باهم یکمی بیشتر در این باره حرف بزنیم. و این متن رو اینجا تموم کنیم.

فرفری: باشه بریم منم خسته شدم. بقیه هم خسته شدن.

فاطمه باشه پس فعلا دوستان

فرفری: فعلا دوستان فاطمه. نظرتون رو برای فاطمه: بنویسید و برام راهکارهاتون رو بگید. شاید بهم کمک کرد.

 

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

4 پاسخ

  1. کاملا درسته من یادمه یکی از استادام همیشه میگفت از هرچی می‌ترسی به سمتش برو و خودش رو برامون مثال میزد که همش از این می‌ترسید به خاطر صدای نازکش بقیه مسخره اش کنن ولی دلو به دریا زد و با کنفرانس های دانشگاه شروع کرد و الان جز بهترین استادان شناخته شده

    1. دقیقا ترس های ما خیلی وقت ها عاملی هستند برای موفق شدنمان.
      و به نظرم از هرچیزی که ترسیدی باید این رو بدونی که اون راهیِ برای رسیدن به موفقیت هست.

  2. خیلی شخصیت بامزه ای وچقدر با این ترسها زندگی می کنیم عالی بود فاطمه جان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط